صوفيان و عارفان اين اصطلاحات را طوري به كار مي‌بردند كه هيچ يك از

افراد عادي كه اهل تصوف و عرفان نبودند نمي‌توانستند بفهمند كه منظور

 واقعي گويندگان چيست و تصور مي‌كردند كه آنها خواهان شرابي هستند كه

از آب انگور بدست مي‌آيد و آرزو دارند كه همه عمر را در مي‌فروشي

 بگذرانند و با آهنگ چنگ از دست يك زيبا روي مي‌فروش، شراب بنوشند.

 چون گفته‌هاي مربوط به عشق و مي و معشوق در اشعار عاشقانه‌اي كه

 ايرانيان غزل مي‌خوانند گنجانيده مي‌شد غزل در ادب فارسي داراي اهميت

شد و غزل‌سرائي از هنرهاي شعري اصيل گرديد. صوفيان و عارفان طوري

در سرائيدن غزل استاد شدند كه هيچ يك از علماي ديني، قادر نبودند كه معاني

واقعي اشعار عاشقانه‌ي آنها را بفهمند. جز اينكه خود عارف باشند. صوفيان و

 عارفان تمام چيزهايي را كه از بيم علماي ديني نمي‌توانستند بر زبان بياورند،

 به زبان غزل‌هاي عاشقانه بيان كردند و بعضي از آنها (مثل حافظ) طوري در

 سرودن غزل استادي داشتند كه وقتي غزلي از آنها خوانده مي‌شد حتي صوفيان

 و عرفا هم از آن معاني مختلف استنباط مي‌كردند و هر صوفي و عارف به

اندازه معرفت خود و پيشرفتي كه در تصوف و عرفان كرده باشد چيزي از

آن مي‌فهميد و گاهي شنيدن غزل‌هاي مزبور عارفان بزرگ را از فرط شوق و

 وجد بحال اغماء در مي‌آورد. چون عارفان بزرگ از آن غزل چيزهائي

مي‌فهميدند كه عارفان متوسط و به طريق اولي عرفاي كوچك قادر به فهم آن نبودند.

يكي از عرفاي ايران مرحوم اديب پيشاوري بود كه تا سي سال قبل حيات داشت

و آن مرد كه سنوات آخر عمر را در خانه‌ي يكي از بزرگان تهران مي‌گذرانيد

وقتي اين غزل حافظ را خواند از شدت وجود و هيجان به حال اغماء افتاد:

بي‌مزد بود و منت هر خـدمتي كـه كردم

يـا رب مـباد كـس را مخدوم بي‌عنايت

 

دنـدان تـشنه لب را آبي نـمي‌دهد كـس

گوئـي ولي شناسان رفتند از اين ولايت

 

در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا

سرها بريـده بيـني بي‌جرم و بي‌جنايت

 

چشمت‌به‌غمزه ما‌را‌خون‌خورد و ميپسندي

جـانـا روا نباشــد خون‌ريـز را حـمايت

 

در اين شب سياهم  گم گشت راه مقصود

از گوشه‌اي برون آي اي كـوكب هدايت

 

از هـر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفـزود

زنــهار از ايـن بيابان وين راه بي‌نهايـت

 

اي آفـتاب خوبـان مي‌جوشـد انـدرونـم

يــك ساعتـم بگـنجان در سايه عنايـت

 

اين راه را نهايت صورت كجـا تـوان بست

كش صدهزار منزل بيش است در بدايت

 

هـر چنـد بـردي آبم روي از درت نتـابم

جور از حبيب خوشتر كز مدعي رعايـت

 

عشقت رسد به فرياد ارخودبسان حافظ

قـرآن ز بـر بـخوانـي در چـارده روايـت

ماخذ: ملاصدرا-هانري كوربن